جا می مانیم...

یزدفردا :محسن حقیقی"کارشناس ارشد جامعه شناسی "پرنده ای از قفس می گریزد، آزادی را لمس می کند،می چشد،به شکرانه پرنده شدن نغمه سر می دهد و از سر شوق چند بال دیگر نیز در می آورد...

این شاید کل قضیه باشد ولی به همین جا ختم نمی شود،پرنده از راهی گریخته است، منطقی را تجربه کرده، از همت بالی گشوده است و در باور دریدگی قفس وگشادگی بال، رهایی را به روح چشانده ،گذر کرده و به آزادی رسیده است.

حال این پرنده معنای همت را می فهمد،راه های گریز را می داند،امکان دریده شدن قفس را باور می کند و آن چیزی که هویت بخش وجود پرنده است یعنی گشادگی بال، پرواز، حرکت و کوچ را چون حقی که از ولایت تکوینی خدا به او عطا شده پس گرفته است. و چه زیبا وسخت شایسته پرواز شده است...

از پس این پرده ی طبیعی که نمایشی بسیار واقعی و تجربه شده را در زاویه ی دیدهای دقیق تنظیم شده ترسیم می کند،حکایتی است که ریز و درشت زندگی از قهرها،سستی ها، کج فهمی ها و مجموع غفلت ها گرفته تا اعتقاد و ایمان، همت، باور به مقصد و دیگر بنیان های بیداری یک انسان و روابط درون ساختاری این بنیان ها را، در بر می گیرد.

ولی این بار انسانی علاوه بر کسب ثمره ی باور آزادی، همت(راه گریز)، ایمان به زندگی شایسته ی تکوین وحرکت،در رنج و اندوه انسان هایی است که پرگشودن ها و پریدن های ناچیز در اسارت،دانه های یک نوع،محدود و مقطعی آنان را دلخوش کرده و در جهت زندگی مسالمت آمیز با هم در درون قفس قانون وضع کرده اند. این انسان می خواهد ارزش راه گریز را(همت را)، باور دریدگی قفس را،تجربه رهایی را و خفگی وحشتناک اسارت را به آنان بچشاند. چه باید بکند؟

با آنان که در اسارت متولد شده اند، به آن دل بسته اند و از روی جهالت میله های قفس را حصار امن و قفس بان را پاسبان می دانند، آیا لفظ وفضای مشترکی برای حرف زدن و تجربه کردن پیدا می کند.

مگر آنانکه به اسارت گرفته شده اند و یا آنانکه از اجدادشان اندیشه آزادی را گرفته،پرداخته و نسل به نسل انتقال داده اند و یا آنانی که محدودیت اسارت را حس کرده ولی مقصد را نمی دانند. به راستی کس دیگری غیر از این سه دسته می تواند حتی در صورت باز شدن در قفس بگریزد، یا اصلا میل به رهایی داشته باشد،محال ممکن است.

"و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟ پس اگر مقصد را نه این جا، در زیر سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه هایی بن بست باز می شوند نمی توان جست، بهتر آن که پرنده روح دل در قفس نبندد، پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد."

حکایت امت ما، امام راحل ما، امام امت (رهبر فرزانه ی ما)، جهان معاصر، وضعیت امت های مسلمان عصر ما و از همه مهمتر حکایت نسل ما همین است وبس.

امتی هزار و چهار صد سال پیش بهای آزادی را می پردازد و نسل به نسل این مفهوم را پخته کرده و انتقال می دهند. و در این مدت غیر از آنانی که گاهی تکلیف را در حرکت عملی به سمت آزادی و انسانبت واقعی در پرتو ولایت تکوینی خدای رحمان درک نمودند یک نفر توانسته این باور رهایی را، مقصد را ،ارزش شناخت راه گریز را(همت را)و ایمان به تعالی و حرکت را علاوه بر اینکه بچشد به امت در اسارت سرایت دهد.

آنانکه نمی فهمند به جای اینکه کلمه لا اله الا الله را حصنی بدانند،میله های قفس را حصار امن تلقی می کنند و می مانند و دیگران را به ماندن در قفس توصیه می کنند و حال و روز این ملت همان است ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.

شخصی آمد هزار وچهار صد سال پیش، پیشوای آزادگان جهان شد، معنا و معرفت واقعی به حیات و زندگی می بخشد و عصر ما فرد دیگر این مفهوم،معنا و معرفت را به جامعه سرایت می دهد و این امت جدای از دیگر امت های دربند، حقیقیت دین را ،کلمه لا اله الا الله را ، بندگی خدا را در پرتو ولایت تکوینی خداوند به عرصه حیات اجتماعی می کشاند. و اکنون این ملت به این آرمان بلند و متعلق به انقلاب درونی انسان ها رسیده است.

ترس ودلهره زندان بان (شیطان بزرگ) را فرا گرفته و میله های دیگر قفس ها را درشت تر و سوراخ ها را تنگ تر می کند(به عراق و افغانستان حمله می کند) و به آنانی که قفس را حصار امن می دانند می گوید امنیت شما بیشتر می شود و به بهانه ی مبارزه با تروریسم...

ولی آن امت آزاد در درون خود چگونه است؟

بعضی ها رهایی یافته و نتیجه رستگاری را در بستر آزادی از غیر خدا تجربه کرده و به پیش می روند.

بعضی ها با این که حصارهای اسارت ویران، و راه پرگشودن باز است و فرصت و امکان تعمیر از زندان بان گرفته شده است تحت تاثیر اغواهای ساکنان جاهل ملت های بیگانه با مفوم واقعی آزادی، و آقایان آنها قرار گرفته اند و هنوز به نتیجه مذاکرات بین ملت های در بند دل بسته اند، و بعضی ها هم به دانه های که از بی توجهی آزاد شدگان، در قفس تلنبار شده است مشغول شده اند.

حکایت امام راحل ما، آن پیشوای عمل به مرام پیشوای آزادگان، حکایت انقلاب ما و حکایت نسل ما همین است. عده ای گرفته اند قضیه چیست از بندگی غیر خدا گریخته و لا اله را نجوا نموده و بعد از عبور از نقطه رهایی و در بستر آزادی کامل الا الله را فریاد می کنند.

اما حکایت آنان که در اسارت مانده اند و تحت تاثیر اغواهای رؤسای ملت های در اسارت متولد شده هستند، حکایت آنانی است که گفتگوی تمدن ها را به میدان آورده و علاوه بر عدم معرفت به آرمان های انقلاب اسلامی ، قفس گرایی(ملی گرایی)و سابقه مدنیت در اسارت را مبنای حرکت به سمت مدیریت درست اسرا قرار داده اند و در مخیله شان نه تنها اعتقادی به امکان آزادی وجود ندارد بلکه مرعوب و مجذوب بساط عیش ونوش فراهم شده ...

از قضا بحث مدیریت درست ونادرست انبیا از این زاویه دید (بر پایی حکومت دنیوی انبیا اما در عین اسارت مردم در بند اله ها) بر می خیزد کما اینکه بشدت این زاویه دید با ملی گرایی رابطه دارد که جناب رییس دفتر دربیان اخیر خود بحث مکتب ایرانی را در تکمیل زاویه دید خود به میان آوردند و چه قشنگ مورد استقبال مخالفان دولت انقلابی قرار گرفت. همان هایی که گهگاهی به اسم جامعه مدنی،اصلاحات و یا توسعه سیاسی، در اسارت جهانی طراحی شده نظام لیبرال دموکراسی چند سانتی به هوا می پرند و تخیل آزادی برشان می دارد، شعار ش می کنند غافل از اینکه...

اما آنانکه در قفس مانده و به دانه هایی که از بی توجهی شایستگان مقام بندگی خدا و انسانیت تلنبار شده است دلخوش کرده اند، حکایت انسان های زیادی است که می خواهند پرواز را به تاخیر بیاندازند تا هم از این دنیا دانه ای برگیرند، و هم ان شاالله در آینده برا ی اصلاح ،هجرت و پر گشودن به سرای باقی (خودشان می گویند) آماده شوند و حکایت ماست. که " انسان امروز غایات آفرینش خویش را فراموش کرده است و در سایه ی این غفلت و فراموشی بهشت خویش را در زمین می جوید".

اما این امت آزاد شده راه خود را می رود و به آرمان ها دست می یابد، همانگونه که امام فرزانه امت، خامنه ای عزیز در خطبه نماز عید فطر فرمودند، ولی ای افسوس "جاذبه خاک به ماندن می خواند... و آن عهد باطنی به رفتن... " و زینهار در این غفلتی که ما را فرا گرفته است اسباب جا ماندن خویش را مهیا ساخته ایم...

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا